افسانه باران: مجموع دوازده قصه
نویسنده:
نادر ابراهیمی
امتیاز دهید
✔️ «افسانه باران» دربرگیرنده 12 داستان با عنوانهای شهر صبور، حساب پسانداز، افسانه باران، عقیق، شادیهای از دست رفته، برخورد، کنگره جانوران، حکایت عبرتانگیز آن سه ماهی، رابطه، آنها برای چه برمیگردند، تسلیم شدگان و آن سوی تسلیم است که هر یک از آنها، فضای درونی خاص خود را دارند.
پرداخت به این دستمایه مشترک یعنی «خیانت» با بررسی نوع داستان نویسی دهههای فوق و حتی فیلم ها و نمایشنامهها و سایر گونههای ادبی و اجتماعی که به نوعی مبتلابه اجتماع و ادبیات آن روزگار بوده است شاید به خاطر اصل اجتماع پسندی کتاب و داستان ها بوده است و ابراهیمی نیز خود را از قاعده نویسندگان هم عصرش، که خود را با بستر جامعه یکی میدانند، خارج نمیدیده و نمیدانسته و دست به خلق اثری با این مضمون و محتوا زده است.
در بخشی از داستان عقیق این مجموعه میخوانیم:
« فراش را صدا زدم. گفتم: مواظب باش کسی از مدرسه بیرون نرود. همه در ها را ببند و شروع کن به گشتن مدرسه. همه جا را بگرد، همه جا...
گفتم: کیفها روی میز!
کیفها روی میز آمد.
گفتم زیر میزها را خالی کنید!
یکی دو دفتر و کتاب روی میز آمد.
گفتم تکیه دهید!
همه تکیه دادند.
گفتم جیب هایتان را خالی کنید!
و الی آخر .»
بیشتر
پرداخت به این دستمایه مشترک یعنی «خیانت» با بررسی نوع داستان نویسی دهههای فوق و حتی فیلم ها و نمایشنامهها و سایر گونههای ادبی و اجتماعی که به نوعی مبتلابه اجتماع و ادبیات آن روزگار بوده است شاید به خاطر اصل اجتماع پسندی کتاب و داستان ها بوده است و ابراهیمی نیز خود را از قاعده نویسندگان هم عصرش، که خود را با بستر جامعه یکی میدانند، خارج نمیدیده و نمیدانسته و دست به خلق اثری با این مضمون و محتوا زده است.
در بخشی از داستان عقیق این مجموعه میخوانیم:
« فراش را صدا زدم. گفتم: مواظب باش کسی از مدرسه بیرون نرود. همه در ها را ببند و شروع کن به گشتن مدرسه. همه جا را بگرد، همه جا...
گفتم: کیفها روی میز!
کیفها روی میز آمد.
گفتم زیر میزها را خالی کنید!
یکی دو دفتر و کتاب روی میز آمد.
گفتم تکیه دهید!
همه تکیه دادند.
گفتم جیب هایتان را خالی کنید!
و الی آخر .»
دیدگاههای کتاب الکترونیکی افسانه باران: مجموع دوازده قصه